آرامش خدایی

  • خانه 

و بالوالدین احسانا

08 خرداد 1401 توسط مژگان مسعودي مقدم

✨﷽✨

#یک_داستان_یک_پند

✍️پسر جوانی هر روز غروب که از سر کار بر‌می‌گشت ساعتی راه می‌رفت تا مادر خود را صله ارحام و خدمت کند. روزی بر بالین مادر رسید و مادر را کسل و ناخوش احوال یافت‌. بر بالین مادر نشست و گفت: برخیز، تا تو را بر کول خود گیرم و نزد طبیب برم. مادر گفت: فرزندم، حال من چنان بد نیست که نیازمند طبیب باشم. پسر ساعتی بر بالین مادر نشست و هرچه اصرار کرد مادر قبول نکرد که با او برود. گفت: برخیز و نزد اهل و عیال خود برو، اگر حالم مساعد نشد تو را خبر خواهم داد که بیایی و مرا نزد طبیب ببری.

پسر گریه کرد و گفت: مادرم! در کودکی تو قبل از گرسنه شدن من، غذای مرا آماده می‌کردی؛ مگر منتظر می‌شدی که من گرسنه شوم و به تو بگویم گرسنه‌ام مرا غذا بده؟! و حتی اگر غذا نمی‌خوردم به زور مرا غذا می‌دادی. در کودکی لباس‌های مرا به زور از تن من بیرون می‌کردی و می‌شستی و مرا حمام می‌بردی، بدون این که من از تو بخواهم لباس مرا بشویی و حمام‌ام کنی. پس من چگونه تو را در حالت کسالت ببینم و منتظر باشم تو بر من بگویی مرا نزد طبیب ببر؟!

مادرم! گمان نکن حال من می‌خواهم شاهکاری کنم. اکنون در روز یک ساعت فقط در نزد تو حاضر می‌شوم و تو می‌گویی نیا، من راضی به زحمت تو بر تحمل این همه رنج راه نیستم. بدان در کودکی، تو هرگز به من سر نمی‌زدی بلکه همیشه کنارم بودی. پس چگونه سری نزنم به مادری که در کودکی‌ام به سر زدن من راضی نبود و همیشه مرا کنار خود و یا در برابر چشم خود نگه می‌داشت.

از امام صادق (ع) در من لایحضره الفقیه در تفسیر آیه «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» آمده است: احسان بر والدین آن است که حق صحبت‌شان نیکو اداء کنی، و محترمانه سخن‌شان گویی و چنان در رفع حوائج‌شان درنگ نکنی که کرامت نفس خود بشکنند و نیازشان با تو بگویند. (مانند این جوان که وقتی مادرش بیمار شد منتظر نماند که مادرش کرامت خود را بشکند و از او تقاضای بردنش نزد طبیب را نماید)

امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السَّلام می‌فرمایند: احسان آن است که قبل از درخواست صورت گیرد، و لاغیر فرار از ملامت و سرزنش کردنش است که انسان به کسی احسان و نیکی می‌کند.

در من لایحضره الفقیه از نبی مکرم اسلام (ص) آمده است: ای علی! اگر برای صله ارحام، یک سال راه بروی تا برسی و برای احسان به والدین‌ات دو سال در راه باشی تا به والدین خود برسی، آن را حتما انجام بده!!!

 نظر دهید »

باید دنبال تکیه گاهی قوی باشیم

07 خرداد 1401 توسط مژگان مسعودي مقدم

??مثل درخت انگور!
درخت انگور اگر بخواهد بیشتر رشد کند و بار و محصول بیشتری داشته باشد، باید تکیه کند، آن هم بر تکیه گاهی محکم ورفیع و بلند.
ما هم اگر بخواهیم در این عالَم رشد کرده و بار و حاصل بیشتری داشته باشیم، باید تکیه کنیم، آن هم بر تکیه گاهی که قادر باشد و بالا و بلند.
و از خدا قادرتر و رفیع تر کیست؟ و کجاست؟

این است که خود در قرآن کریم می فرماید:
#جز_من هیچ کس را تکیه گاه خود قرار ندهید.

مثل شاخه های گیلاس ص 32

 نظر دهید »

رهایی از افکار منفی و استرس را جدی بگیریم....

07 خرداد 1401 توسط مژگان مسعودي مقدم

??﷽??

همه آدمها در زندگی شان ترس هایی دارند. ترس از تنها ماندن، ترس از فقر، ترس از بیماری، ترس از ورود به یک محیط جدید، ترس از شروع یک مسیر جدید، ترس از دست دادن و…

اما حقیقت این است که ترس ها، جز توهماتی بیش نیستند. توهماتی که فقط زاییده نجواهای ذهن است.

ترس مهم ترین اسلحه شیطان است تا نتوانیم به انر‌ژ‌‌ی‌‌ی هدایتگری اعتماد کنیم که وعده‌ی هدایت ما به سمت نتایج دلخواه‌مان را داده است آنرا خدا نامیده‌ایم.حواست از آنچه که می خواهی بردارد و از حرکت در مسیر خوشبختی، نا امیدت سازد.

اما وقتی درحالیکه می ترسی، با اعتماد به این انرژ‌‌ی‌، قدم ها را نیز برداری و بر آن ترس ها بتازی، شیطان ذهنت خلع سلاح می‌شود. آنوقت جهان برای پاداش دادن به چنین جسارتی، درها را برایت باز می‌کند و نه تنها به خواسته‌هایت می‌رسی‌، بلکه به خاطر این اعتماد و نگران نبودن درباره نتیجه‌ی نهایی‌، می‌توانی از مسیر تحقق خواسته‌هایت لذت ببری و این احساس خوب‌، تو را رشد می‌دهد و وارد مدارهای بالاتری می‌کند.

مهم ترین موفقیت های زندگی ات در لحظه ای رقم می خورد که تصمیم می گیری با ترسی مواجه شوی که خودش را به اساسی ترین موضوع زندگی ات و تهدید بر از دست رفتنِ آن گره زده است.
غلبه بر ترس، مهم ترین و بزرگترین لطفی است که می توانی در زندگی، به خودت داشته باشی. زیرا رها می شوی و برای یک ذهن رها، هیچ غیرممکنی وجود ندارد.

عضله غلبه بر ترس و نماندن در ترس، بوسیله ساختن عزت نفس ات تغذیه می شود.

به نظرم من، شجاعت مهم تر از دانش، هوش یا هر عامل دیگری برای موفقیت است. شجاعت نتیجه ایمان، عزت نفس و باورهای توحیدی است. شجاعت، نتیجه مسلم ایمان و تسلیم بودن در برابر خدا به عنوان نیرویی است که برگی بی اذن او از درخت نمی افتد و بر او مقرر است تا حامی هر فردی باشد که می خواهد بر ترس هایش حمله نماید.

رهایی_از_افکار_منفی_و_استرس

 نظر دهید »

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم. ...... که به روی دوست ماند که برافکند نقابی.

03 خرداد 1401 توسط مژگان مسعودي مقدم

✨﷽✨

?فضیلت نزدیک صبح و داستانی از یک نماز شب

✍️می‌دانیم بیدارشدن، اندکی (نیم ساعت) مانده به اذان صبح، از نظر روحی و معنوی فضیلت خاصی دارد و موجب نشاط روح در طول روز است و این زمان برای نماز شب عالی است.

?در این ساعت از شبانه‌روز اتفاقات عجیبی می‌افتد:

1) هر کسی دچار بی‌خوابی باشد، در این ساعت، خواب سنگینی چشمانش را می‌گیرد.

2) حتی کسانی که شب، مجالس عروسی یا لهو و لب و عیش و نوش تشکیل می‌دهند، در این ساعت از شبانه‌روز، خواب بر چشم‌های آن‌ها می‌نشیند و ناخواسته برنامه آن‌ها تعطیل می‌شود.

3) در این ساعت اگر در بیابان یا جایی تنها باشیم، ترس از وجودمان کامل محو می‌شود، درحالی که یک ساعت قبل آن که نیمه‌شب بود و ترسناک‌ترین ساعت شبانه روز!!!
4) در کل در این ساعت اراده و مشیت حضرت حق، فقط برای بیدارماندن عاشقان خودش است و یاران شیطان حق فعالیت ندارند.

تمام علل این امر، فرشتگان صبح و سپیده‌دمان هستند که فرشتگانی نورانی و پر انرژی و سرشار از حسنات هستند که سمت زمین روان می‌شوند و مأموریت، نگه‌داری و نظم و ترتیب امور را از فرشتگان شب می‌گیرند و با ورود این فرشتگان به زمین تمام ارواح خبیثه، شیاطین، اجنّه کفّار و…. از زمین رخت می‌بندند.

پس درک ارزش این ساعات خیلی مهم است. به قول آیت‌الله سید علی قاضی (ره)، اگر نماز شب هم نخواندید، در این ساعت برخیزید و قلیانی کشیده و بخوابید…

یکی از احباب اهل معرفت ذکر می‌کرد، شبی برای نماز شب برخاستم در حالی که شدید گرفتار خواب بودم و چشمانم باز نمی‌شدند. دیدم اگر بخوابم، صبح خماری عجیبی خواهم کشید که چرا فضیلت را از دستم دادم، وضو گرفتم و سر جانمازم آمده و دراز کشیدم خوابیدم، که در عالَم خواب دیدم مشغول خواندن نماز شب هستم، وقتی از خواب برخاستم، واقعاً فکر می‌کردم خواب نبودم و نماز شب می‌خواندم و واقعاً خداوند همان لذت نماز شب را به من داد. چون هدفش فقط تسلیم ما در برابر امر خود است، عمل و میزان و کیفیّت آن در مراحل بعدی قرار دارند.

 نظر دهید »

و خدا هست همین نزدیکی

22 اردیبهشت 1401 توسط مژگان مسعودي مقدم

خــدا هـسـت

سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است خدا هست،
پشت دیوار گلی پیرزنی گفت:خدا هست،
کودکی رفت کنار تخته،گوشه تیرک این تخته نوشت:در دل کوچک من،
درد زیاد است
ولی یاد خدا هست
مادری گفت دلم میلرزد،
کودکانم چه بپوشند،چه بگویم که بدانند
نداری درد است،
پدر از شرم سرش پایین بود
زیر لب زمزمه میکرد:خدا هست . . .

و خدا هست ،
ولی . . .

بگذریم ،
ک خدا هست . . .


?

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 49
  • ...
  • 50
  • 51
  • 52
  • ...
  • 53
  • ...
  • 54
  • 55
  • 56
  • ...
  • 105
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

آرامش خدایی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس