آرامش خدایی

  • خانه 

ای خدا هر لحظه با من باش..... اگر غافل شدم

27 آبان 1402 توسط مژگان مسعودي مقدم

روزى مالک اشتر از بازار کوفه می‌گذشت
در حالی که عمامه و پیراهنى از کرباس
بر تن داشت

مردى بازارى بر در دکانش نشسته بود
و عنوان اهانت زباله‌اى (کلوخ)
به طرف او پرتاب کرد

مالک اشتر بدون اینکه به کردار زشت بازارى
توجهى بکند و از خود واکنش نشان دهد
راه خود را پیش گرفت و رفت

مالک مقدارى دور شده بود یکى از رفقاى
مرد بازارى که مالک را می‌شناخت به او گفت:
آیا این مرد را که به او توهین کردى شناختى!؟

مرد بازارى گفت: نه نشناختم
مگر این شخص که بود؟

دوست بازارى پاسخ داد: او مالک اشتر
از صحابه معروف امیرالمؤمنین بود

همین که بازارى فهمید شخص اهانت شده
فرمانده و وزیر جنگ سپاه على علیه‌السلام
است از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد
با سرعت به دنبال مالک اشتر دوید
تا از او عذرخواهى کند

مالک را دید که وارد مسجد شد
و به نماز ایستاد پس از آنکه نماز تمام شد
خود را به پاى مالک انداخت
و مرتب پاى آن بزرگوار را می‌بوسید

مالک اشتر گفت: چرا چنین می‌کنى!؟

بازارى گفت:
از کار زشتى که نسبت به تو انجام دادم
معذرت می‌خواهم و پوزش می‌طلبم
امیدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود
قرار داده از تقصیرم بگذرى

مالک اشتر گفت:
هرگز ترس و وحشت به خود راه مده
به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم
مگر اینکه درباره رفتار زشت تو
از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده
و از خداوند بخواهم که تو را
به راه راست هدایت نماید

↲بحارالانوار، جلد 2
‌

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

آرامش خدایی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس