خواستگاری با آیات قرآن
خواستگاری یک جوان، با آیات قرآن
در هر قوم و قبیله ای ، در هر نژاد ملّیتی و در هر دین مذهبی ، یک نوع خواستگاری وجود دارد. رایج ترین نوع خواستگاری این است که پدر و مادر و یا بزرگتر ها در خواستگاری حضور داشته باشند.
در هر یک از این مراسم ها، هم دختر و هم پسر برای آشنا شدن بهتر از همدیگر،با هم صحبت می کنند.
معمولا دختر و پسر در صحبتهایشان سعی می کنند با قشنگترین الفاظ با یکدیگر حرف بزنند تا توی دل هم جایی را باز کنند. امّا زیباترین و بهترین صحبت چیزی است که صداقت ی داشته باشد و کلام الهی و معنوی در آن باشد.
- در اینجا داستانی را برایتان گذاشتم که دختر و پسری با آیات الهی از همدیگر خواستگاری می کنند.
روزی من، دختر بسیار زیبایی نظرم را جلب کرد.
وقتی که به منزل رفتم هر کاری کردم نتوانتم ذهنم را از آن دختر بسیار خوش چهره جدا کنم.
خیلی دوست داشتم ازدواج کنم ؛ ولی به خاطر نداشتن پدر و مادر و اوضاع مالی خوبی، جرأت خواستگاری کردن از هیچ دختری را نداشتم.
تنها امتیازی که در من بود حافظ کلام نور بودم؛ من قرآن را از هر چیزی بهتر حفظ بودم.
دیگر طاقتم کم شد، به خاطر همین به دنبال آدرس دختر گشتم تا آن را پیدا کنم. بالأخره منزل آن زیباروی را پیدا کردم و به تحقیقاتم در مورد او پرداختم.
در جستجویی که از این دختر خانم کردم، فهمیدم که او دانشجوی رشته عربی در است. نامش فاطمه و فامیلی او شباهت به من داشت که خانم حافظ بود.
ایشان هم مثل من پدر و مادرشان را از دست داده بودند و مهمترین مطلب که باعث شد دل و جرءتی پیدا کنم تا به خواستگاری این دختر بروم این بود که او هم مثل من حافظ قرآن کریم بود.روز شنبه شد بعد از کلاس به محوطه دانشگاه رفتم. عزمم را جزم کردم تا دختری را که در قلبم جا گرفته بود پیدا کنم و از او خواستگاری کنم.
خانم حافظ را دیدم که در کنار پلۀها ایستاده بود، با خوشحالی فراوان جلو رفتم و با احترام سلام کردم، فا طمه خانم هم سلام کرد و گفت بفرمایید کاری داشتید.
در این هنگام با آیه ای قرآن به او گفتم: « تبارک الله أحسن الخالقین » (1) (یعنی بزرگ است خدایی که بهترین خلق کنندگان و آفرینندگان است)
و او هم در جوابم گفت: « لمثل هذا فلیعمل العاملون » (2) ( برای مثل این باید عمل کنندگان عمل کنند. )
در اینجا فهمیدم که او منظور مرا فهمیده و می خواهد که در خواستگاری کردن از او شهامت به خرج دهم،
به همین علّت بلافاصله گفتم: « نرید ان ناکل منها وتطمئن قلو بنا » (3) ( می خواهیم از آن بخوریم و دلهای ما مطمئن گردد)
فاطمه گفت: گفت: « لن تنالوا البرّ حتّی تنفقوا ممّا تحبّون » (4) ( هرگز به نیکوکاری نمی رسید مگر اینکه از آنچه دوست می دارید انفاق کنید )
در اینجا فهمیدم که به خواستگاری من جواب مثبت داده و می خواهد که من مهریه ای را برایش قرار دهم.
و من هم گفتم: « إجعل بیننا و بینک موعداً لا نخلفه نحن و لا أنت مکاناً سوی » (5) ( موعدی میان ما و خودت قرار ده که نه ما نه تو از آن تخلّف نکنیم آن هم در مکانی که نسبت به همه یکسان باشد. )
فاطمه گفت: « موعدکم یوم الزّینة و ان یحشر انّاس ضحی » (6) ( میعاد ما و شما روز زینت روز عید است به شرط اینکه همه مردم هنگامی که روز بالا می آید منظور هنگام ظهر روز جمعه جمع شوند. )
بعد از هم خداحافظی کردیم . یک پس اندازی داشتم که رفتم 14 سکه بهار آزادی خریدم وتا مهر فاطمه کنم.
روز جمعه شد ومن به صحن دانشگاه همانجایی که نماز جمعه برپا می شود رفتم، دیدم خانم حافظ هم آمده است، بعد باهم به دفتر حاج آقا عزیز رفتیم ، البته ایشون به خاطر من در دفتر کارش بود.
حاج آقا فرمود: علی آقا چقدر مهر این خانم کردی؟
و بعد هم فاطمه خانم گفت: « الموفون بعهدهم اذا عاهدوا » (7) (کسانی که به عهد خود به هنگامی که عهد بستند وفا می کنند.)
من هم در جواب پاکتی کوچک را در آوردم که سکه ها در آن بود.
ناگهان فاطمه خانم گمان کرد که من چیزی برای مهر ایشان قرار ندادم بلکه سکه های پول خورد جمع کردم و مهریه اش قرار دادم،
لذا رو به من کرد و با ناراحتی گفت: « ما قدروا الله حقّ قدره » (8) ( خدا را آنگونه که باید یشناسند، نشناختند_ و آنگونه که حقش بود قدر دانی نکردن_)
وقتی دیدم سوء تفاهم دارد می شود سکه ها را نشان دادم و گفتم : « صفراء فاقع لو نها تسرّ الناظرین » (9) ( زرد یک دست که بینندگان را شاد و مسرور می کند. ) (10)
خانم حافظ خوشحال و راضی شد و حاج آقا عزیز هم عقد ما را خواند و ما زندگی قرآنی خود را شروع کردیم. (11)(12)
مؤمنون/14
صافّات/16
مائده/113
آل عمران/92
طه/58
طه/59
بقره/177
انعام/91
بقره/69
برداشتی آزاد از کتاب لطیفه های شیرین باآیات قرآنی ص 53-54