آرامش خدایی

  • خانه 

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی

24 اسفند 1400 توسط مژگان مسعودي مقدم

? داستان کوتاه

مادرى قبل از فوتش به دختر خود گفت: این ساعت را مادر بزرگت به من هدیه داده است تقریبا 200 سال از عمرش می‌گذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار می‌خرند.دختربه جواهر فروشی رفت و برگشت به مادرش گفت: صد و پنجاه هزار تومان قیمت دادندمادرش گفت: به بازار کهنه فروشان برو دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت ده هزار تومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است مادر از دخترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهددختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت:مسئول موزه گفت که پانصد میلیون تومان این ساعت را می‌خرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه می‌گذارد.*
مادر گفت: می‌خواستم این را بدانی که ، جاهای مناسب ارزش تو را می‌دانند. هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل می‌شوند ، از تو قدردانی می‌کنند. در جاهایی که کسی ارزشت را نمی‌داند حضور نداشته باش ؛ ارزش خودت را بدان

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

آرامش خدایی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس