حکایت ادبی
حکایت کوتاه عربی با ترجمه
مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود.
کان قد وقف رجلٌ جنب اللا سبیل
ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است.
رأی الشیطانَ الذی یمرّّ مع اطنابٍ مختلفةٍ
کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس ، این طنابها برای چیست؟
تجسّس و سأل منه : ما هذه الأطناب ؟
جواب داد: برای اسارت آدمیزاد.
أجاب الإبلیسُ : لأسرِ مولود آدم .
طنابهای نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ،
الأطنابُ الرقیقة للنفوس الضعیفة .
طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند.
ألأطنابُ المحکمة ُ و الغلیظة لاولئک الذین یوسوسون متأخرین.
سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت:
ثمّ أخرج الأطنابَ المقطّعة َ من کیسٍ و قال :
اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.
قد قطّعوا هذه الأطنابَ النفوسُ المومنة التی راضیة برضا الله و یعتمدون علی أنفسهم ولم یقبلوا الإسارةَ .( کلمه نفوس را می توان در حکم مفرد مونث یا جمع مذکر در نظر گرفت)
مرد گفت طناب من کدام است ؟
قال الرجلُ : ایّهم طنابی ؟
ابلیس گفت : اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را گره زنم، خطای تو
را به حساب دیگران می گذارم
قال الإبلیسُ : إن ساعدنی فی اتصال حبا لِ المقطّعة أجعلُ ذنبک فی حساب الآخرین .
مرد قبول کرد .
قبل الرجلُ
ابلیس خنده کنان گفت :
قال الإبلیسُ ضاحکاً :
عجب ، با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت!
واعجبا ، تمکن إسارةُ نفوسٍ مثلک مع هذه الأطنابِ المقطّعة .